برای نمایشگاه استاد علی اصغر قره باغی
یک نظر
شد مجسم سزان مرا به نظر
چون نگه کردمی به آثارت
همه جا رنگ های قرمزِ تند
بود رازی ز رمزِ کردارت
آبی، هر گوشه ای که رخ بنمود
فاش می کرد، پشت پندارت
چهره ها هم زمانه را میگفت
اندک اندک ز رازِ ادوارت
اسبها هم که میدویدند رام
سوی آبشخور علفزارت
آدمی را به وجد می آورد
گر چه ساکت بودند چو گفتارت
تکه تکه به رنگ میآمیخت
بوم را لحظههای سرشارت
این همه یکنواختیِ عجیب
نیست جز سالیان تکرارت
گر تو هم آس میکشیدی هی
چون حریفان به قصد پیکارت
حتم دارم که می شدی سَرتَر
از حریفانِ خامِ بسیارت
آه کردی سکوت و درهم ریخت
زنگ این قفل، بخت بیدارت
ور نه تو سبز و سرخ تر بودی
از دگر نقش بَرزنان کارت
آتش از بومِ تو به شعلهکشی
می درید آسمان به یکبارت
لیک جانا خودت نخواستی،ورنه
قلمت بود تیغ افکارت
غم رها کن به روزگار، مخور
غصه زین سرنوشت بیمارت
بازیِ پیک و خاج و سربازاست
ورقِ گل به بوم و بر، خارت
معنی هر سکوت، آخرِ کار
بوده این خط و ربطِ معمارت
زین عمارت مشو غمین که نرفت
سوی خورشید و ماه، دیوارت
رنگ و بوم و قلم معما نیست
که کند حل، زمانِ قدارت
کار خون خوردن دل است، جانا
میوه ای را که داده اشجارت
حاصلش نیست غیرِ حسرت و آه
قلمت خرمنی که می کارت
تو برنده شدی برارَکِ(1) من
باورش کن که تجربه یارت
بیهوده بیش و کم مرنجان تن
که گناه است رنج و آزارت
نقدهایی که بر زدی نقشش
هست گواهی درون آثارت
«واله» ام چند بیت، نقد و نظر
گفت با شعر، خدا نگهدارت
فرزند عبید و عارف ـ حسین صفاری دوست «واله»
93/08/24
(1) برادر کوچک